قوله تعالى: «و قضى ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه» خداوند حکیم، کردگار قدیم، نیکوکار مهربان کریم، جل جلاله و عظم شأنه، و عز کبریاوه درین آیت بندگان را بعبودیت مىفرماید، و عبودیت سه چیز است: رویت منت، و جهد خدمت، و بیم خاتمت. رویت منت خلیل راست که میگفت: «الذی خلقنی فهو یهْدین». جهد خدمت حبیب راست که وى را گفت: «ما أنْزلْنا علیْک الْقرْآن لتشْقى». بیم خاتمت یوسف صدیق راست که گفت: «توفنی مسْلما».
هر که در میدان عبودیت در صف خدمت بایستاد و قدم بر گل مراد نهاد و حضرت عزت را کعبه آمال خود ساخت، الله نیز اهل مملکت را بخدمت او بدارد و در دو جهان کار وى بى وى بسازد، اینست که مصطفى (ص) گفت: «من کان لله کان الله له»
هر کرا در عبودیت مراقبت نیست بر بساط قربت او را مشاهدت نیست.
و بدانک سالکان راه عبودیت سه مرداند: یکى عابد نفس وى مقهور خوف عقوبت. یکى عارف دل وى مقهور سطوت قربت. یکى محب جان وى مقهور کشف حقیقت. هر گه که عابد خواهد تا بند مجاهدت از روزگار خود بردارد ناگاه در عنوان نامه عتاب حق نگرد، در مقام خجل سر افکنده گردد، بزبان ندامت عذر خواهد. و هر گه که عارف خواهد تا علم شادى و بسطت بحکم قربت ظاهر کند، ناگاه سلطان هیبت حق پیدا گردد، در وهده دهشت افتد، گهى نظاره جلال کند از هیبت بگدازد، همه حیرت بر حیرت بیند، گهى نظاره جمال کند از شادى و طرب بنازد، همه نور و سرور بیند، بزبان حال گوید:
جمالک نزهتى و رضاک عیشى
و حبک لى من الادیان دینى
با طلعت تو شب نبود نیز بگیتى
با دولت تو غم نبود نیز بعالم
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم
اینست حال آدمى، گه در روضه اشتیاق، گه در حفره افتراق، گه در چنگ قبض اسیر خود گشته، گه در قبضه بسط نواخته لطف حق.
یکى از پیران طریقت گفت: با خواص در سفرى بودم بمنزلى فرو آمدیم، شیرى بیامد نزد ما بخفت، من از بیم برخاستم بر درختى شدم، تا بامداد بر شاخ درخت مىبودم، خواص بخفت و از آن شیر نیندیشید، روز دیگر چون بمنزل دیگر فرو آمدیم پشهاى برو نشست تا بامداد از اذى پشه مىنالید، گفتم اى شیخ: دوش از شیر بدان عظیمى باک نداشتى و نیندیشیدى امشب از پشهاى بدین ضعیفى چرا چندین بنالى؟ جواب داد که دوش ما را از خود فرا گرفته بودند، از خود بربوده و رقم نیستى بر صفات ما کشیده، از خود بى خود گشته و بحق قائم شده، و امشب ما را بما باز دادند تا پشهاى بدین ضعیفى ما را اسیر روزگار خود کرد.
... «ألا تعْبدوا إلا إیاه و بالْوالدیْن إحْسانا» ان الحق جل جلاله امر العبد بمراعاة حق الوالدین و هما من جنس العبد فمن عجز عن حق جنسه فانى یقوم بحق ربه: و سئل ابو عثمان عن بر الوالدین فقال ان لا ترفع صوتک علیهما و لا تنظر الیهما شزرا و لا یریا منک مخالفة فى ظاهر و لا باطن و ان تحترمهما ما عاشا و تدعو لهما اذا ماتا و تقوم بخدمة اودائهما بعد هما
فان النبی (ص) قال: ان من ابر البر ان یصل الرجل اهل ود ابیه، و کان النبى (ص) اذا ذبح شاة تتبع بها صدائق خدیجة رضى الله عنها.
بر جمله حق پدر و مادر، گفتهاند که نه چیز است، پنج در زندگانى ایشان و چهار بعد از وفات ایشان اما آن پنج که در زندگانى ایشانست: بهمه دل ایشان را دوست داشتن و بزبان نیکویى گفتن و بتن خدمت بلیغ کردن و بمال عون کردن و فرمان ایشان بردن بآنچ رضاى خدا در آن باشد. اما آن جهار که بعد وفات ایشان است: خصمان ایشان را خشنود کردن و از خیرات خویش ایشان را نصیب کردن و ایشان را دعا گفتن و از هر چه روان ایشان از آن بآزار بود پرهیز کردن. درین آیات حق پدر و مادر بر فرزندان واجب کرد و کیفیت مراعات ایشان در آن بیان کرد آن گه حق خویشاوندان و نزدیکان بر جمله در آن پیوست، گفت: «و آت ذا الْقرْبى حقه» و مما یتعلق بهذه الآیة من الاخبار و الآثار. ما روى ان النبی (ص) قال: الراحمون یرحمهم الرحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء، الرحم شجنة من الرحمن فمن وصلها وصله الله و من قطعها قطعه الله، قال سفیان الشجنة الشىء الملتزق.
و روى انه قال اخبرنى جبرئیل عن الله عز و جل: انى انا الله ذو الرحمة خلقت الرحم و اشتققت لهما اسما من اسمى فمن وصلها وصلته و من قطعها قطعته.
و قال (ص) اعجل الطاعة ثوابا صلة الرحم حتى ان القوم ینمو اموالهم و یکثر عددهم بصلة الرحم و انهم لفجرة و اعجل المعصیة قطیعة الرحم و البغى.
و قال یبعث الله تعالى یوم القیامة الرحم و الامانة احدیهما عن یمین العرش و الأخرى عن یساره و لکل واحدة منهما عینان تبصران و لسان فصیح و ممر الخلق علیهم فلا یمر احد الا و تقول الرحم و اصل یا رب، قاطع یا رب، و تقول الامانة امین یا رب، خائن یا رب. و قال لا تنزل الرحمة على قوم فیهم قاطع رحم.
و جاء رجل الى رسول الله (ص) فقال یا رسول الله ان رحمى قد رفضونى و قطعونى فارفضهم کما رفضونى و اقطعهم کما قطعونى، قال اذا یرفضکم الله جمیعا و ان انت وصلت و قطعوک کان معک من الله ظهیر علیهم.
و قال (ص) لیس الواصل بالمکافى و لکن الواصل من اذا قطعت رحمه وصلها.
و حکى عن معروف الکرخى قال: کان رجل مسرف على نفسه و لکن کان واصلا لرحمه، فلما مات رأیته فى المنام و بیده لواء من نور فى جمع عظیم علیهم ثیاب من نور و بین ایدیهم نور و من خلفهم نور و عن ایمانهم نور و عن شمائلهم نور یکاد نورهم یخطف البصر و هم یقولون بصوت رفیع: «و آت ذا الْقرْبى حقه و الْمسْکین و ابْن السبیل». فقلت له من هولاء؟ قال الواصلون للارحام، فقلت بم نلت ما نلت و قد کنت کما کنت؟ فقال بصلتى الارحام وصلت الى الانعام فى دار السلام بین یدى ذى الحلال و الاکرام.